موضوع انشا: فصل تابستان

بانک اس ام اس

که با کاسه روت اب بریزند و پول بگیرند . در این فصل هوا گرم است ما کولر نداریم یک پنکه داریم که پدرمان می گوید برق یارانه ای است روشن نکنید یک روز که کسی خانه نبود من و برادرم پنکه را روشن کردیم و خیلی کیف داد ولی زری خواهرم ما را لو داد و شب پدرم ما را کتک زد و سیم پنکه را کند . در این فصل میوه های زیادی وجود دارد ولی ما پول نداریم بخریم گاهی که پدرم با افتخار میوه می اورد میوه هایش گندیده است و می گوید میوه تابستان همینه ولی نمی دانم چرا میوه های تیمور پسر همسایه که تو کوچه می خورد گندیده نیست . چون یک بار من تا سر کوچه کولش کردم تا به من یه سیب داد . در تابستان مادرم یه باد بزن دارد که مادر بزرگش 10 سال پیش از مشهد برایش سوغاتی اورده و مادرم همیشه منتظر تابستان است تا جلوی اقدس خانم خودش را با آن باد بزند و پز بدهد . در تابستان ما گوشت نمی خوریم پدرم می گوید گوشت در گرما ضرر دارد ولی من به پدرم گفتم که آخه زمستان هم سرد بود گوشت نخوردیم و پدرم گفت خفه شو توله سگ و من فهمیدم که حتما زمستان هم گرم بوده و من نفهمیدم.من تابستان خوشحالم چون از داخل سوراخ کفش های من آب نمی رود و سردم نمی شود . اخه کفش های من دو تا سوراخ بزرگ دارد البته یه سوراخ ریز هم دارد که مهم نیست پدرم که اوستای همه کارهاست می گوید سوراخ برای کفش لازم است و هو ا کش است و پا را خنک می کند یه شب که پدرم خواب بود من برای کفش هایش دو تا هوا کش درست کردم تا او را خوشحال کنم که صبح با کمربند حسابی کتک خوردم و فهمیدم کفش آدم های بزرگ هوا کش نمی خواهد . در تابستان بعضی ها لباس ندارند و من دلم برای ان ها می سوزد . مثل جایی که پدرم کار می کند او در خانه های بزرگ باغبانی می کند یک روز من را برای کمک با خودش برد من دیدم که دختر صاحب خانه لباس ندارد و لب استخر لخت زیر آفتاب خوابیده و تازه پوستش هم سیاه شده من که دلم برایش سوخت لباس خودم را که 8 تا سوراخ داشت و کمی بو می داد - چون مادرم می گفت اگه بشورش کلا پاره می شه- در آوردم و انداختم روش اون هم جیغ کشید و فرار کرد . و نمی دانم چرا این فداکاری من باعث شد پدرم اخراج شود و من هم کتک سیری بخورم آخه معلم کلاس سوم ما در مدرسه در مورد دهقان فداکار خیلی حرف زده بود و می گفت فداکاری خوب است . و من نتیجه گرفتم فداکاری برای آدم های لخت خوب نیست . یکی ازسرگرمی های ما در تابستان رفتن به پارک است که من خیلی دوست دارم پارک ما یک دستشویی دارد که پدرم با افتخار می گوید رئیسش هست و ما دم دستشویی می شینیم و از مردمی که می روند و شاش میکنند پول می گیریم که خیلی مزه دارد ، یک بار که پدرم حواسش نبود و یک آقایی که آمده بود 500 تومان به من و داداشم داد . البته من نفهمیدم که چرا پول زیاد داده ولی برادرم که بزرگتر است و همه چی را می داند گفت حتما خیلی شاش داشته که پول زیاد داده است . ما با این پول دو تا بستنی خریدیم که خیلی مزه داد البته زری دید و ما مجبور شدیم بقیه بستنی را به زری بدهیم تا ما را لو ندهد چون پدرم می گوید بستنی خطرناک است و انسان را مریض می کند ولی من یک بار پرسیدم پس چرا همه بستنی می خورند که پدرم یک پس گردنی جانانه به من زد و من فهمیدم که بستنی خیلی بد است .

نتیجه گیری :
ما از این انشا نتیجه می گیریم که تابستان خیلی کیف می دهد ، ولی گوشت و بستنی و استخر و میوه در تابستان ضرر دارد . این بود انشای من
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,ساعت13:13توسط سیروس یاری | |